دیشب با خدا دعوایم شد... با هم قهر کردیم...فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد... رفتم گوشه ای نشستم...چند قطره اشک ریختم... و خوابم برد . صبح که بیدار شدم مادرم گفت: « نمیدانی از دیشب تا صبح چه بارونی می آمد »
نظرات شما عزیزان:
|
About![]()
به وب سایت من خوش آمدید دوست داشتنت برفیست سنگین می بارد می نشیند یخ می بندد و با هیچ آفتابی آب نخواهد شد. لطفا نظر یادتون نره!
Home
|
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
<-PollItems->
<-PollName->
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 8
بازدید هفته : 23
بازدید ماه : 33
بازدید کل : 130539
تعداد مطالب : 184
تعداد نظرات : 82
تعداد آنلاین : 1